نویسنده: محمد ملازاده
الحمدلله ربالعالمین والصلاة والسلام علی سیدنا وحبیبنا محمد وعلی آله وأصحابه وأتباعه أجمعین إلی یوم الدین.
قال الله الحکیم: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (الصف:9)
«خدا است که پیغمبر خود را همراه با هدایت و رهنمود (آسمانی) و آیین راستین (اسلام) فرستاده است تا این آئین را بر همه آیینهای دیگر چیره گرداند هر چند مشرکان دوست نداشته باشند».
یکی از واقعیتهای مورد اتفاق تمامی عقلا و فلاسفه و دانشمندان علوم و معارف، و همه پیروان ادیان و نحل - به درازای تاریخ حیات بشر بر این کره خاکی - این است که، «فرازی از حیات انسان بر این زمین – و لو بسیار کوتاه - وجود ندارد که انسان در آن فاقد دین بوده باشد» تاریخ وجود دین مرادف تاریخ وجود انسان است؛ به تعبیری دیگر «دین و انسان» دو موجود دوقلو/ توأم هستند که با هم تولد یافتهاند و تاکنون قرین یکدیگر بودهاند و در آینده نیز - تا قیام قیامت قرین همدیگر خواهند ماند و با هم از دنیا خواهند رفت.
این ادعا، ادعای گزافی نیست که معلول اغراض و اهواء اشخاص خاص باشد بلکه «واقعیتی» است، نه فقط یک «حقیقت» - که «وحی» و «علم» و «فلسفه» بر صدق آن گواهی دادهاند.
خداوند متعال در مقام تبیان این واقعیت میفرماید:
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ (فاطر: 24)
«ما تو را همراه (دین) حق به عنوان مژدهدهندهی (مؤمنان به بهشت) و بیمدهندهی (کافران به دوزخ به میان مردمان) فرستادیم که هیچ ملتی (از ملتهای پیشین) هم نبوده است که بیمدهندهای به میانشان فرستاده نشده باشد.»
و میفرماید: وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (الإسراء/15)
«و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم مگر اینکه پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان داریم.»
بلی، وحی صریح و محکم خدا بانگ برمیآورد که وجود «دین و انسان» قرین هم بوده و انسان که موجود مکرم خدا است کرامتش محصول دین خدا و معلول پیروی از آن و زندگی در پرتو آن است و سعادتش مرهون التزام و عمل به دین، و بهرمندی از ایمان است.
از وحی که بگذریم و به ژرفکاوی در منابع و آثار تاریخی بپردازیم درمییابیم که «دینگرائی و دینباوری» بعنوان یک غریزهی فطری همواره قرین وجود انسان بوده است و تمامی فلاسفه اعم از ماتریالیست یا ایدهآلیست، یا رئالیست یا ... همگی به همپایی و همگامی وجود «انسان و دین» اعتراف کردهاند هرچند برخی از آنها در تحلیل دین و تعریف آن به کجراهه درافتادهاند.
در کتاب معجم لاروس قرن بیستم آمده است:
«حقیقتاً غریزهی دینداری میان تمامی طوایف و اجناس بشری ‹یک غریزه› مشترک است. حتی آن دسته از انسانهای که فاقد هرگونه فرهنگ و تمدن بودهاند و زندگی نزدیک با زندگی حیوانی داشتهاند آنها نیز از حس دینداری و گرایش به دین برخوردار بودهاند، و اهتمام به ‹نیروی› به معنای الهی ‹خدا› و مافوق طبیعی یکی از احساسهای جهانی و همیشگی بوده است». برگسون میگوید: «جماعتهای انسانی فاقد علوم و فنون و فلسفه وجود داشتهاند و وجود خواهند داشت اما جماعت (انسانی) بدون دین هرگز وجود نداشته است»[1].
بنیامین کوسبات معتقد است که «حس دینی یکی از ویژگیهای لازمه و راسخ (نهفته) در طبیعت ما است و محال است که «ماهیت و حقیقت» انسان جدا از «دین» و اندیشه دینی به ذهن ما خطور کند»[2]
خلاصه حس دینی همواره قرین وجود انسان بوده و خواهد بود و در این امر هیچ احدی - مگر معاند یا ناآگاه - ادنی شکی به دل راه نمیدهد. ولی لازم است بدانیم دین به چه معنایی است. آیا دین برنامهای است مبارک و مقدس که از جانب خدا - از طریق وحی - فرود آمده و به واسطه انبیای کرام بر انسانها تبلیغ شده یا خرافاتی است معلول جهل و اوهامِ انسانهای ماقبل تاریخ و بعد از آن، که تابحال نفوذ خود را بر جاهلان و خرافیان حفظ کرده است؟ یا معلول علم و خرد و فلسفه انسانی است که مأموریتش تصفیه درون و نفوس و تنظیم رابطه انسان با مبدأ هستی (خدا) است و کاری به کار دنیا و دنیاداری ندارد؟
یا اینکه علاوه بر خدائی و وحیانی بودن، علم و خرد و فلسفه نیز بر صحت و حقانیت آن انگشت تأیید نهادهاند و همگام با ایجاد رابطه احسن میان خالق و خلق یک برنامهی جامع و شامل و کامل اداره دنیا نیز میباشد و برای تمامی جوانب زندگی انسانی برنامه تنظیم میکند. یعنی نظامی است که برای روابط زندگی ضابطه تعیین میکند؛ بخصوص برای «رابطه انسان با خدا»، «انسان با انسان» و «انسان با هستی» ضابطه قرار میدهد؟
آیا دین مجموعهای از ثوابت «لاهوتی» است و ربطی به عالم «ناسوت» و جهان ابداعات و متغیرات ندارد یا ترکیبی از ثوابت و متغیرات است که هر دو عالم «لاهوت و ناسوت» را در بر میگیرد؟
آیا دین همان فهم و تلقی انسانها از دین است و به تناسب نیازها و اوضاع زمان و مکان تغییر مییابد. یا دین و فهم دینی دو امر متفاوت و از همجدا هستند که باید میان آنها تفاوت قائل شویم؟
این سئوالات و دهها از این قبیل، سئوالاتی هستند که از قدیم اذهان انسانها را به خود مشغول کردهاند و در پاسخ آنها از دیر زمان دو راهبرد ارائه شده است. و هر یک از این دو راهبرد به تناسب درک و شناخت خود برای آنها جواب آماده کردهاند ولی نباید این نکته را از ذهن دور بداریم که میان پاسخهای این دو راهبرد تداخل و اتحاد زیاد به چشم میخورد یعنی اگر میان پاسخهای این دو راهبرد مقایسهای انجام دهیم به این نتیجه میرسیم که میان آنها نهتنها تعارض و تباین وجود ندارد بلکه مکمل و متمم همدیگر به شمار میروند و اگر در مواردی میان آنها اختلاف و تضاد به چشم میخورد ناشی از عدم فهم درست یکی از آنها یا هر دوی آنها است. این دو راهبرد عبارتند از «راهبرد عقلانی» و «راهبرد وحیانی». در مورد عدم وجود تعارض میان عقل و نقل بلکه مکمل یکدیگر بودن آنها آیات قرآنی و احادیث فراوان وجود دارند و اقوال علماء اعم از سلف و خلف ناطق به این حقیقت است که در این مقدمه مجال ذکر آنها نیست، لیکن از باب مثال قول امام حسن البنا مجدد قرن بیستم را میآوریم.
ایشان «رحمه الله» در اصل 19 از اصول بیستگانه میفرماید:
«بعضی اوقات هر یک از دو دیدگاه شرعی و عقلی با هم اختلاف پیدا میکنند و مضمون هر یک از آنها از مضمون دیگری جدا خواهد بود، شایان ذکر است که عقل و شرع هرگز با هم اختلاف نخواهند داشت و هیچوقت یک حقیقت علمی با قواعد مسلم شرعی تضاد و تقابل پیدا نمیکند و آراء ظنی (علمی یا شرعی) به سود آراء قطعی تأویل و تفسیر میشوند و اگر عقل و شرع هر دو مفید ظن بودند اولویت به پیروی از نظریه شرعی است مگر در صورتی که حقانیت نظریه ظنی ثابت شود. [3]
اما با وجود اینکه این دو راهبرد در نهایت به یک نتیجه - آنهم در آغوش کشیدن حقیقت - میرسند در یک نقطه اصلی متفاوت میباشند و آن مبنا و اساس است. بدین معنی که مبنای راهبرد عقلانی «عقل محض» است و مبنای راهبرد وحیانی، «وحی و نصوص» است. مبلغان و آورندگان راهبرد اول، فلاسفه و حکما هستند و منادیان راهبرد دوم انبیاء و پیروان آنها میباشند. برای تبیین حقیقت و ماهیت این دو راهبرد – و لو بسیار مختصر - توضیحی پیرامون هر یک لازم است.
دین و راهبرد وحیانی
راهبرد وحیانی که همه انبیاء کرام - صلوات الله علیهم أجمعین - مبلغ و منادی آن بودهاند و بعد از ایشان پیروان صدیق و مخلص آنان به تبلیغ و تبعیت از آن پرداختهاند دین را یک منهج کامل و شامل خدائی میداند که مأموریتش تنظیم و اداره زندگی انسانها بر این کرهی خاکی - به وجه احسن- است.
دکتر محمد عبدالله دراز در تعریف دین [از منظر پیروان راهبرد وحیانی] میگوید:
«دین عبارت از اعتقاد به ذات غیبی علوی است، که دارای شعور و اختیار و قادر بر تصرف و تدبیر در شئون انسانی است، دین عبارت از اعتقادی است که میتواند انسان را وادار به مناجات و نیایش با آن ذات رفیع گرداند تا در حالت رغبت و رهبت و خضوع و تمجید او را بخواند»[4].
در تعریف دیگری از دین نزد علمای مسلمان آمده است: «دین وضع و ساختهی خدا است که دارندگان عقل سلیم را به اختیار خود به سوی صلاح در حال و رستگاری در آینده سوق میدهد» یا «دین وضع و ساختهی خدا است که انسان را به سوی عقیده حق و خیر در سلوک و رفتار و معاملات هدایت میکند». از این دو تعریف نتیجه میگیریم که: «دین ساخته و وضع خدا است و پرداختهی القائات و الهامهای نفس و خیالات عقل و تنظیم انسان نمیباشد»[5].
بر اساس این راهبرد و طبق این تعریف: دین را خداوند به فراخور نیاز بشر بر انبیاء وحی کرده است و آنها مأمور ابلاغ آن به «ناس» بودهاند. دین مجموعهای از «ثوابت و متغیرات» است که هر دو عالم «لاهوت و ناسوت» را دربر میگیرد و برای هر دو برنامه تنظیم میکند. در این راهبرد، دین غیر از تلقی و برداشت انسانها از دین است؛ زیرا دین خدائی، ثابت و مقدس و معصوم است ولی تلقی انسانها از دین، انسانی، متغیر و غیر مقدس و غیر معصوم است ولی با لحاظ کردن این نکته که با وجود پذیرش اصل تفاوت میان دین ‹خدائی› و فهم و فکر دینی ‹انسانی› هرگز ادعا نمیکنیم که هر چه دینی است ثابت و مطلق محض است و هر چه فکر دینی است نسبی و متغیر و غیر مطلق محض میباشد بلکه در هر دوی این مقوله ‹دین و فکر دینی› ثابت و متغیر، نسبی و مطلق وجود دارد. قول به متغیر بودن دین به صورت مطلق ما را گرفتار اوهام اندیشهوران مدرنیست «نسبیتگرا» میگرداند که برای هیچ امری قائل به قداست و ثبات نیستند و از ورای عینک «نسبیت» به همه چیز از جمله دین مینگرند. کما اینکه قول به ثبات مطلق حاکی از جمودگرائی و عدم اعتقاد به اجتهاد و تجدید در دین است که خلاف اجماع علمای اسلام در اعصار مختلف میباشد.
پذیرش نسبیت اگرچه در برخی از احکام و مصادیق شریعت هم صحیح باشد تعمیم آن به ساحت کل دین و زدودن قداست از آن، و وحی را به زیر تیغ تیز نسبیت بردن و براساس آن، دین را طبق میل و دلخواه دستکاری کردن نه تنها خدمت به دین تلقی نمیشود بلکه خیانتی است نابخشودنی نسبت به دین؛ زیرا برخی از اصول دین از ثبات و اطلاق چنان محکمی برخوردار هستند که گذر زمان و تکامل فهم انسان هرگز نمیتواند دست تحریف و تغییر را به ساحت آنها راه بیندازد کما اینکه برخی از اصول علمی، تجربی، ریاضی و فلسفی از اطلاق و ثبات دائمی برخوردار هستند و دست تحریف و تغییر به حریم آنها راه ندارد.
بنابراین، اندیشهی «قبض و بسط شریعت» و «نسبیت فهم دینی» اگر فیالجمله مقبول واقع شود بالجمله قابل قبول نیست. به تعبیر دیگر اندیشه قبض و بسط و نسبیت فهم دینی تنها دایره متغیرات دینی را شامل میشود و به ساحت «ثوابت» - که ثبوتشان قطعی و ثابت است - راه پیدا نمیکند.
این راهبرد تلقی انبیاء و پیروان آنها از دین است ودر طول تاریخ بعنوان یک راهبرد معقول و مقبول بر بشریت حکم رانده است.
دین در راهبرد عقلانی
راهبرد عقلانی معلول عقلانیت و اندیشه بشر است و در قبال دین موضع ثابت و مشخصی ندارد و طرفداران آن در مقام تعریف و تبیین دین به یک نتیجه واحد نرسیدهاند بلکه تعاریف متعددی از دین ارائه دادهاند. اما همگی آنها در یک نقطه مشترک هستند و آن اینکه دین را یک امر انسانی و معلول اندیشه و عقلانیت بشر میدانند.
دکتر تیسیر خمیس العمر در کتاب «حریة الاعتقاد فی ظل الإسلام» مبحث تعریف دین نزد غربیها میگوید:
«دانشمندان جامعهشناس و فلاسفه و دینشناسان همگی معترض تعریف دین شدهاندو سرانجام نظرات متباعد و اتجاهات متباین ارائه کردهاند و هر کدام تصور و شناخت قاصر خود از دین را بر اساس آنچه از واقع پیرامون خود دریافتهاند، یا تصور ذهنی خود از دین را مبنا و اساس تعریف خود قرار دادهاند. دین نزد آنها عبارت از یک نیروی خفی و نهانی است که انسان آن را در درون خود حس میکند یا محض احساس و شعور به نیاز و دنبالهروی، که ناشی از ضعف انسان در مقابل مظاهر وجود و عوالم غیب است میباشد لذا میتوان معنای دین را نزد آنها در موارد ذیل خلاصه کرد:
1- دین عبارت از یک نیروی خفی است که انسان قهراً تسلیم آن است و آزادی او را از او سلب میکند. شلایر ماخر (در مقالاتش پیرامون دینداری و دیانت) میگوید:
«قوام حقیقت دین (عبارت از) شعور و احساس ما به نیاز و پیروی مطلق است.»
سالمون ریناک در کتاب «تاریخ عمومی دیانتها» میگوید:
«دینداری یعنی تصور کردن مجموعه جهانی به صورت جماعت انسانی، و حس دینی یعنی شعور ما به دنبالهروی از مشیّتهای دیگر که انسان ابتدائی بر وجود آنها در هستی تأکید میورزد.»
تمامی این تعاریف منکر جوهر دین یعنی خداوند خالق سبحان هستند و در درون خود تمسخر و استهزاء و استخفاف به دین حمل مینمایند و آن را بعنوان یک امر ایدهآلیستی و شعور و احساس محض به دنبالهروی انسان از اوهام به ارثگرفته از گذشتگان میدانند و این تعریف بر فهمی که غربیها از مسیحیت دارند کاملاً مطابق است؛ زیرا بولس میگفت:
«من آنچه را که انجام میدهم نمیشناسم و آنچه که اراده میکنم انجام نمیدهم بلکه آنچه را که دوست ندارم و از آن تنفر دارم انجام میدهم». و با تعریف اگوست گونت از دین مطابقت دارد که میگوید: «عقل انسان سه مرحله پشت نهاده است. مرحله فلسفهی دینی سپس مرحله فلسفهی تجریدی بعد مرحلهی فلسفه واقعگرا».
2- جدایی دین از واقعیتها و ارتباط دادن آن با الوهیت و بس. امیل برتون در کتاب «علم دیانتها» میگوید:
«دین یعنی عبادت، و عبادت یک عمل مزدوج است؛ زیرا عبادت یک عمل عقلی است که انسان به وسیلهی آن به نیروی بلند و رفیع اعتراف میکند و یک عمل قلبی و انعطافی برگرفته از محبت است که به واسطهی آن متوجه رحمت آن نیرو (پروردگار خود) میشود.
این تعریف دین را در چنبر علاقه میان بنده و خالق خلاصه میکند و خصوصیترین چیزی که باعث ایجاد این علاقه میشود عبادت است. عبادتی که بخشی از زندگی انسان را تغذیه میکند و به دواعی فطری نفس - که با خالق در ارتباط هستند - پاسخ میدهد.
3- اقتصار دین بر ممارسهی عبادت در میان دیوارهای معابد و اجرای آداب دینی دور از زندگی علمی و سلطنت (سیاسی). پدر شاتل در کتاب (قانون الإنسانیة) میگوید:
«دین مجموعه واجبات مخلوق در برابر خالق و واجبات انسان در مقابل الله و واجبات او در مقابل جماعت و در مقابل نفس خودش میباشد.»
در این تعریف علاوه بر جنبهی روحی جنبهی اخلاقی نیز - که انسان را به جامعه مرتبط میدهد - در تعریف دین مدنظر قرار گرفته شده است. و این تعریف یک تعریف خالص کلیسائی است.
با توجه به این تعریف درمییابیم که در غرب تعریف جدیدی از دین ارائه شده که عمومیتر و فراگیرتر از تعاریف پیشین است که بعنوان یک امر شخصی یا یک پدیده اجتماعی برگرفته از عادات و تقالید به دین نظر داشتند، آنها میگویند: «دین یک حالت نفسی و عقلی و وجدانی است که شخص معین بدان متصف میگردد و این عمل او دینداری نامیده میشود یا مجموعهای از مبادی و ارزشها است که جماعت یا امتی عقیدتاً یا عملاً بدان ایمان میآورند و در کتب و مراجع و روایات ظهور پیدا میکند و در عادات خارجی و آثار اجتماعیشان نمایان میگردد.»[6]
گذشته از تعاریف فوق برخی دین را عامل تخدیر اذهان و وسیلهی استثمار استثمارگران و افیون تودهها معرفی میکنند. برخی از فلاسفه و متکلمین مسیحی آن را معلول تجربه بشری میدانند که به نسبت وجود تفاوت در تجربههای بشری دین نیز تفاوت پیدا میکند و جالب اینجاست که همه این تجارب علیرغم اختلافات کثیره در مبدأ و منتها صحیح هستند و انسان را به سر منزل سعادت میرسانند. این گروه دین را عین تلقی انسانها از «دین» میدانند و همه این تلقیها که معلول تدبر و اندیشه هستند صحیح و مقبول به نظر میرسند و این نظریه بعنوان «پلورالیسم دینی»[7] شهرت دارد که برخی از فلاسفه منادی و پیرو آن هستند.
خلاصه: براساس راهبرد عقلانی دین امری است انسانی غیر مقدس و معلول افکار و تجارب انسان. این راهبرد معلول فلسفه و عقلانیت است و بر الگوی دینی موجود در جهان غرب «مسیحیت تحریف شده» صدق دارد.
ولی آیا میتوان این الگو را بر همه ادیان و تمامی جهان تعمیم و تطبیق دارد؟ یا خیر؟ اگر جواب منفی است - که منفی است - چرا مقلدان غربزده ما کالای بریده شده به تناسب قامت دین تحریف شده در غرب را شایسته و زیبندهی تن و قامت دین آسمانی شرق (اسلام) میدانند و به هزار لیت و لعل در صدد هستند این لباس قصیر را بر قامت این جسم عریض و طویل بپوشانند و بجای افزودن بر لباس از سر و ته و طول و عرض و عمق و ارتفاع جسم میکاهند تا مناسب لباس گردد و قیاس آقایان که از نوع معالفارق است درست درآید؛ در حالیکه قاعده بر این است که از لباس کاسته شود یا بر آن افزوده گردد تا متناسب جسم گردد نه بالعکس.
مقلدان ما این عمل خود را اصلاح و تجدید دین مینامند که در واقع ذبح و قربانی کردن آن به پای افکار و اراداتی است نه تجدید و اصلاح آن؛ زیرا دینی که رسالت و پیامش تغییر قلوب ناس، و روابط میان جوامع انسانی است همانند خمیری هر روز آن را به شکلی در میآورند و به آن رنگی میزنند و به جای اینکه متبوع باشد به تابع محضش تبدیل مینمایند.
زدودن قداست از وحی، عرفی کردن دین، تاریخی کردن احکام، ناسوتی و انسانی کردن ثوابت دینی و در نتیجه ایجاد تبدیل و تحریف در آنها، تلقی کردن فهم انسانها از دین بعنوان دین، منحصر نمودن پیام و رسالت آن به ایجاد رابطه روحی میان انسان و خدا و نفی نقش آن در فرآیندها و برآیندهای زندگی دنیائی، نقد خطاب دینی و تغییر ساختار آن، از جمله مقولههایی هستند که طرفداران نظریه و راهبرد «عقلانی و مدرنیته کردن دین و فهم دینی» به آن فرامیخوانند.
رسالهای که ترجمه آن تقدیم خوانندگان میشود مقالهای است نوشتهی «استاد محمد رشدی عبید» که به فراخور گنجایش و توان یک مقاله به رد این شبهات و پاسخ این شکوک پرداخته است هرچند این موضوع را نمیتوان در یک رساله یا مقاله نقد کافی و درست کرد ولی به حکم «ما لا یُدرک کله لا یترک کله» میتواند در حد خود مفید واقع شود.
راقم این سطور به دلیل مفید تشخیص دادن مقاله اقدام به ترجمهی آن به زبان فارسی نمود هرچند اذعان دارد که به دلیل عدم تسلط کافی بر هر دو زبان اصلی و فرعی ترجمه خالی از نقص نمیباشد لیکن طبق قاعدهی «إن الهدایا علی مقدار مهدیها»، و اصل کمال مطلق فقط در کلام خالق یافت میشود به خود جرأت دادم اقدام به نشر و پخش آن نمایم. به امید اینکه مقبول درگاه خالق سبحان واقع شود. بعنوان زاد روز جزاء در دفتر اعمالم ثبت گردد و اهل ایمان بویژه نسل جوان از آن سود ببرند.
از خوانندگان محترم رجاء واثق دارم مرا مشمول دعای خیر خود قرار دهند چرا که دعای به «ظهر غیب» مقبول درگاه حق واقع میشود.
والسلام علینا و علی جمیع عبادالله الصالحین
پاورقیها و ارجاعات
--------------------
[1] - نقل از قضایا فی الفکر الإسلامی المعاصر. د - محسن عبدالحمید ص: 11.
[2] - همان ص 12.
[3] - حسن البنا، رسالة التعالیم اصل: 19.
[4] - قضایا فی الفکر الإسلامی المعاصر ص: 10 بنقل از الدین تألیف د. دراز ص 52.
[5] - حریة الاعتقاد فی ظلالإسلام، دکتر تیسیر خمیس العمر، ص71.
[6] - نقل از «حریة الاعتقاد فی ظل الإسلام د. تیسیر خمیس العمر ص 70-68.
[7] - آورنده نظریه پلورالیسم دینی جان هیک فیلسوف، متکلم و متأله مسیحی معاصر انگلیسی میباشد.
نظرات